ستایش کنان. [ س ِ ی ِ ک ُ ] ( ق مرکب ) در حال ستایش : چو از خواب گودرز بیدار شد ستایش کنان پیش دادار شد.فردوسی.چو بر آستان ملک سر نهاد ستایش کنان دست بر سر نهاد.سعدی.رجوع به ستایش کردن شود.
فرهنگ عمید
۱. در حال ستودن و مدح کردن. ۲. (صفت ) ستایش کننده.