ستایش کنان

لغت نامه دهخدا

ستایش کنان. [ س ِ ی ِ ک ُ ] ( ق مرکب ) در حال ستایش :
چو از خواب گودرز بیدار شد
ستایش کنان پیش دادار شد.فردوسی.چو بر آستان ملک سر نهاد
ستایش کنان دست بر سر نهاد.سعدی.رجوع به ستایش کردن شود.

فرهنگ عمید

۱. در حال ستودن و مدح کردن.
۲. (صفت ) ستایش کننده.

فرهنگ فارسی

در حال ستایش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال آرزو فال آرزو فال احساس فال احساس فال تخمین زمان فال تخمین زمان