مارفسای

لغت نامه دهخدا

مارفسای. [ ف َ ] ( نف مرکب ) مارفسا. مارفساینده. مارافسا. مارافسای. مارفسان. که مار را افسون کند :
مارفسای ارچه فسونگر بود
رنجه شود روزی از مار خویش.ناصرخسرو.تب کرده کژدمی و چو مارش گزیده سخت
سستی بدست مارفسای اندر آمده.خاقانی.رجوع به مارافسا شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال تک نیت فال تک نیت فال آرزو فال آرزو فال پی ام سی فال پی ام سی