لامه

لغت نامه دهخدا

لامه. [ م َ / م ِ ] ( اِ ) لامک. چهار ذرعی که بربالای دستار بلام الف بندند. ( برهان ). دستاری باشد که بالای دستار بر سر بندند. ( صحاح الفرس ).هر چه از بالای دستار بلام الف بندند لامه گویند. ( لغت نامه اسدی ) :
پیراهن لؤلؤی برنگ کامه
وان کفش دریده و بسر بر، لامه.مرواریدی.|| گرهی که چون لام الف بندند. لام الف. لامی. || هر چیزی را گویند که سر تا به پای چیزی پیچند. ( برهان ). || زره که جامه ای باشداز حلقه های آهن. ( برهان ) ( و بدین معنی کلم-ه عربی است ). || بی غیرت. ( برهان ).

فرهنگ عمید

دستمالی که روی دستار یا کلاه می بندند، لامک: پیچیده یکی لامک میرانه به سر بر / بربسته یکی کزلک ترکی به کمر بر (سوزنی: ۳۳ ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) زره درع .
لامک . چهار ذرعی که بر بالای دستار بلام الف بندند

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
امو (۲ بار)ل (۳۸۴۲ بار)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال تماس فال تماس فال امروز فال امروز فال پی ام سی فال پی ام سی