فوح

لغت نامه دهخدا

فوح. [ ف َ ] ( ع مص ) دمیدن بوی خوش. || جوشیدن دیگ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خون برآوردن زخم. || فراخ شدن تاراج. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

دمیدن.

فرهنگ فارسی

دمیدن بوی خوش . یا جوشیدن دیگ .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم