فراخ دامن

لغت نامه دهخدا

فراخ دامن. [ ف َ م َ ] ( ص مرکب ) فراخ دست. ( آنندراج ). آنچه دامنش گسترش دارد :
در جیب دل نگنجد عشق فراخ دامن
آیینه سکندر آیینه دان ندارد.ملا قاسم مشهدی ( از آنندراج ).رجوع به فراخ دست شود.

فرهنگ عمید

۱. [قدیمی] وسیع، پهن.
۲. مفصّل، دامنه دار.

فرهنگ فارسی

آنچه دامنش گسترش دارد فراخ دست .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم