غالب شدن. [ ل ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) چیره گشتن. اعتلاء. غالب گردیدن : تا اشتها غالب نشود چیزی نخورند. ( گلستان ). و عنفوان شبابم غالب شدی. ( گلستان ). صبر معشوق و عشق غالب شد تا بدسته درفش غایب شد.سعدی ( هزلیات ).عشق غالب شد و از گوشه نشینان صلاح نام مستوری و ناموس و کرامت برخاست.سعدی ( طیبات ).گر نشد اشتیاق او غالب صبر و عقل من این بچه زیردست گشت آن بچه پایمال شد؟سعدی ( بدایع ).تکویح. استحواذ. جب. ابلال. رین. قأل به ؛ غالب شد بسبب آن. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) غلبه کردن پیروز شدن : مسلط گشتن : اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست . یا غالب آمدن برکسی . چیره شدن بر او : ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود . یا غالب آمدن در امری . چیره شدن در آن بر کسی : عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف .