غافل شدن

لغت نامه دهخدا

غافل شدن. [ ف ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بی خبری. آگاهی نداشتن. ذهل. اغترار. تغافل. غفول. غفلت. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان علامه جرجانی ). غهب. تغهب. ( تاج المصادر بیهقی ). سمود. ( دهار ). سهو. ( ترجمان القرآن علامه جرجانی ). غرارة. ( تاج المصادر بیهقی ) :
چیست دنیا از خدا غافل شدن
نی قماش و نقره و فرزند و زن.مولوی.گر به معنی رفت غافل شد ز حرف
پیش و پس یکدم نبیند هیچ طرف.مولوی.دریغا که مشغول باطل شدیم
ز حق دور ماندیم و غافل شدیم.سعدی ( بوستان ).با هر که بنشینم دمی کز یاد او غافل شدم
چون صبح بی خورشیدم از دل برنمی آید نفس.سعدی.

فرهنگ فارسی

۱ - غفلت ورزیدن . ۲ - آگاهی نداشتن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم