طفق

لغت نامه دهخدا

طفق. [ طَ ف َ ] ( ع مص ) درایستادن در کاری. ( دهار ). در کاری ایستادن. ( زوزنی ). درکاری کردن ایستادن. ( تاج المصادر ). طفوق. ( منتهی الارب ). کردن گرفتن. و منه : طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة ( قرآن 22/7 )؛ یعنی دوختن گرفتند از برگ. و هو خاص بالاثبات فلایقال ماطفق. ( منتهی الارب ). || شروع کردن. || نزدیک شدن. ( منتخب اللغات ). || به مراد رسیدن. ( منتهی الارب ). || به موضعی ماندن و بدانجا مقیم شدن. ( منتخب اللغات ). لازم گرفتن جای را. ( منتهی الارب ).
طفق. [ طَ ] ( ع مص ) نزدیک شدن. || شروع کردن در چیزی. طفوق. ( منتخب اللغات ).

فرهنگ فارسی

نردیک شدن یا شروع کردن در چیزی

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی طَفِقَ: شروع به ... نمود
تکرار در قرآن: ۳(بار)
شروع کردن. و آن مختص به اثبات است و «ماطفق» گفته نمی‏شود . یعنی آنها را نزد من برگردانید پس شروع کرد بدست کشیدن بر ساقها و گردنهای آنها. ، طه:121. شروع کردند بر عورت خویش از برگ درختان باغ می‏چسباندند. این لفظ تنها سه بار در قرآن یافته است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال ارمنی فال ارمنی فال تماس فال تماس فال احساس فال احساس