سرگوشی

لغت نامه دهخدا

سرگوشی. [ س َ ] ( اِ مرکب ) در گوش کسی آهسته سخن گفتن. ( آنندراج ) ( غیاث ). نجوی :
تا دگر بر سرم چه می آرد
زلف او باز گرم سرگوشی است.عنایت خان آشنا ( از آنندراج ).- سرگوشی کردن ؛ نجوی کردن. به خفی رازی گفتن.

فرهنگ عمید

سخن گفتن به صورت آهسته، درگوشی.
* سرگوشی کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] آهسته و بیخ گوش با کسی سخن گفتن.

فرهنگ فارسی

درگوشی، سخنی که آهسته بیخ گوش کسی بگویند
در گوش کسی آهسته سخن گفتن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال آرزو فال آرزو فال قهوه فال قهوه فال ماهجونگ فال ماهجونگ