سرانگشتی. [ س َ اَ گ ُ ] ( ص نسبی ) درخور سرانگشت. مناسب سرانگشت. || ( اِ مرکب ) نام یکی از اقسام آش آرد است. ( برهان ) ( رشیدی ) ( آنندراج ) : گرچه بخشید بیفزای تو سیمای سمن به سرانگشتی ما شکل گل نسرین داد.بسحاق اطعمه.سرانگشتی آن طفل نادیده کام که بغرا سرانگشتیش کرد نام.بسحاق اطعمه. || حنایی که بر سرهای انگشت دست و پا بندند. ( برهان ) ( آنندراج ). رنگ حنا و برنگ سرانگشتان که پیش از این مرسوم زنان بود. ( از یادداشت مؤلف ). - حساب سرانگشتی ؛ با سرانگشت حساب کردن.
فرهنگ عمید
۱. چیزی که با سرانگشت انجام می شود. ۲. [عامیانه، مجاز] ساده و آسان: حساب سرانگشتی. ۳. چیزی که بر سر انگشت کنند، مانند انگشتانه. ۴. (اسم ) [قدیمی] نوعی آش که گلوله های کوچکی از خمیر آرد گندم شبیه سرانگشت در آن می ریزند.
فرهنگ فارسی
انگشتانه، نوعی از آش که گلوله های کوچکی ازخمیر، آردگندم شبیه به سرانگشت در آن میریزند ۱ - آنچه بر سر انگشت کنند ( انگشتانه و غیره ) . ۲ - حنایی که بر سر انگشتهای دست و پا بندند . ۳ - نوعی از آش آرد .