سر رفتن

لغت نامه دهخدا

سر رفتن. [ س َ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) از دست شدن سر. مردن. کشته شدن :
در ازل بود که پیمان محبت بستند
نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را.سعدی.گر سر برود فدای پایت
مرگ آمدنی است دیر یا زود.سعدی. || ریختن مایعی یا جوش آمدن از اطراف دیگ و جز آن. ( یادداشت مؤلف ).
- سر رفتن حوصله ؛ دل تنگ آمدن. گرفته خاطر شدن.
- سر رفتن دل ؛دل گرفتن و تنگدل شدن. اندوهگین شدن.
- سر رفتن مدت ؛ منقضی شدن وقت. به پایان رسیدن.

فرهنگ معین

( ~. رَ تَ ) (مص ل . ) ۱ - لبریز شدن ، پُر شدن . ۲ - به پایان رسیدن . ۳ - بی حوصله شدن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) یا سر رفتن دیگ . کف کردن محتوی آن و بیرون ریختن از سر دیگ . یا سر رفتن حوصله . بپایان رسیدن صبر و حوصله کسی .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم