ساز و سامان

لغت نامه دهخدا

ساز و سامان.[ زُ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ساز و رسم. ساز و آئین. ساز و پیرایه. راه و رسم. رسم و راه :
پس برای عمره کردن سوی تنعیم آمده
هم برآن آئین که حج را ساز و سامان دیده اند.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 101 ).رجوع به سازشود.

فرهنگ فارسی

سازوساخت، سروسامان، راه ورسم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال تاروت فال تاروت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال نخود فال نخود