لغت نامه دهخدا
بدینسان همی رفت زاری کنان
که آمد بدان بارگاه کیان.فردوسی.یحیی چون بشنید، زاری کنان روی بکوه نهاد.( قصص الانبیاء ص 181 ).
چو من دیدم آن نازنین را چنان
برون رفتم از خانه زاری کنان.نظامی.- بزاری کنان ؛ بحالت زاری کردن :
از یک طرف غلام بگرید به هایهای
و از یک طرف کنیز به زاری کنان شود.سعدی.