ریشیده

لغت نامه دهخدا

ریشیده.[ دَ / دِ ] ( ن مف ، اِ ) ریشه دستار. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از آنندراج ). ریشه دستار که چشمه کنند و کبود و سپید سازند. ( شرفنامه منیری ). || پرنیان منقش. ( از برهان ) ( انجمن آرا ) :
گفت بر پرنیان ریشیده.
طبل عطار شد پریشیده.عنصری. || رنگ کرده. ( انجمن آرا ). || رخشنده. روشن و تابان. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( آنندراج ). رخشنده. ( از انجمن آرا ) ( از فرهنگ اوبهی ). || ریش و زخم شده. ( از برهان )( آنندراج ) :
رخم از رنگ تست ریشیده .؟ ( از فرهنگ اوبهی ).
ریشیده. [ دِ ] ( اِخ ) نام یکی از پادشاهان هند. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. رنگ ورورفته: رخم از رنگ توست ریشیده / دلم از زلف توست پیچیده (عنصری: ۳۶۹ ).
۲. ریشه ریشه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال لنورماند فال لنورماند فال چای فال چای