ریشه کن. [ ش َ / ش ِک َ ] ( ن مف مرکب ) مستأصل و بیخ برکنده. ( آنندراج ). - ریشه کن ساختن ؛ از بیخ و بن برکندن.ریشه کن کردن : گر چنین آهنگ خواهد شد سرود قمریان سروها را ریشه کن می سازد از بستان ما.صائب ( از آنندراج ).- ریشه کن شدن ؛ از بیخ و بن برکنده شدن. - ریشه کن کردن ؛ از بیخ و بن برکندن.ایعاء. استیصال. از بن برانداختن. ( از یادداشت مؤلف ).
فرهنگ عمید
۱. آن که یا آنچه چیزی را از بیخ می کند و نابود می کند. ۲. (صفت مفعولی ) چیزی که از بیخ کنده شده، درختی که از ریشه کنده شده باشد.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - درختی رااز ریشه کندن استیصال . ۲ - نابودی . مستاصل و بیخ بر کنده . ریشه کن ساختن .
فرهنگستان زبان و ادب
{grubber} [کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] دستگاهی مکانیکی شبیه گاوآهن که گیاهان را با ریشه از خاک بیرون می آورد