لغت نامه دهخدا
نقشبندیست کنون ابر بهار ای عجبی
که به دیباجی او روی زمین دیباج است.مسعودسعد.الاّ از آن لعاب که منسوج کلک تست
دیباجی قضا نکند پود و تار ملک.انوری.تخم پیله است آن به دیباجی سپار
زعفران است آن به حلوایی فرست.خاقانی.
دیباجی. ( اِخ ) لقب ابن المطرف. ( انساب سمعانی ).
دیباجی. ( اِخ ) ابوالطیب محمدبن جعفربن المهلب. نسبت وی منسوب به صنعت دیباج است. ( از تاج العروس ).
دیباجی. ( اِخ ) شاعری باستانی است و یک بیت از شعر او در لغت نامه اسدی به شاهد آمده است. ( یادداشت مؤلف ):
بسی خسرو نامور پیش از او
شدستند زی بندر شاریان .دیباجی.رجوع به ماده بعد شود.