خبی

لغت نامه دهخدا

خبی. [ خ َ بی ی ] ( ع اِ ) ابوریحان بیرونی آرد: خبی آن بود که پنهان کرده آید اندر مشت. ( از التفهیم ).
خبی ٔ. [ خ َ ] ( ع ص ) پنهان کرده. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( متن اللغة ) ( معجم الوسیط ). منه : کید خَبی ٔ؛ ای کیدخابی ٔ. ( از اقرب الموارد ). || پنهانی. ( از منتهی الارب ).
خبی ٔ. [ خ َ ] ( اِخ )نام موضعی است بنزدیک ذی قار و در آنجا بنوبکربن وائل در واقعه ذی قار بزیان عجمان کمین کردند و وجه تسمیه آن خببی از آنست زیرا «کانهم اختبؤوا فیه ». ( از معجم البلدان یاقوت ).

فرهنگ عمید

پنهان، نهفته.

دانشنامه عمومی

خبی ( به گرجی: ხობი ) شهری در استان سامگرلو - زمو سوانتی گرجستان است. جمعیت این شهر طبق سرشماری سال ۲۰۰۹ میلادی ۵٬۸۰۰ نفر بوده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم