ده پنج

لغت نامه دهخدا

ده پنج. [ دَه ْپ َ ] ( اِ مرکب ) نصف یک قسمت از پنج قسمت. || ( ص مرکب ) زرپست و قلب و ناسره. ( ناظم الاطباء ). زرقلب و بد. ( لغت محلی شوشتر ). || زر یا سیم که پنج دهم یعنی نصف آن فلز دیگر باشد :
همه راه او خود پر از گنج بود
زر دهدهی سیم ده پنج بود.نظامی.- ده پنج زنی ؛ کنایه است از نیرنگسازی و تقلب ورزی :
تا دهدهی غرایبت هست
ده پنج زنی رهاکن از دست.نظامی.و رجوع به ده پنجی شود.

فرهنگ عمید

زر یا سیم که نیمی از آن از فلز پست و ارزان، مانند مس باشد، سیم یا زر قلب و ناسره، مسکوک که فقط پنج دهم آن زر خالص باشد.

فرهنگ فارسی

از ده یکی . یک قسمت از ده قسمت .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم