درمان پذیر

لغت نامه دهخدا

درمان پذیر. [ دَ پ َ ] ( نف مرکب ) درمان پذیرنده. علاج شدنی. خوب شدنی. چاره کردنی. مقابل درمان ناپذیر. مداوا کردنی :
دردیست درد عشق که درمان پذیر نیست
ازجان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست.خاقانی.رجوع به درمان شود.

فرهنگ عمید

۱. درمان پذیرنده، قابل علاج.
۲. چاره پذیر.

فرهنگ فارسی

( صفت ) علاج شدنی مقابل درمان ناپذیر
درمان پذیرنده خوب شدنی چاره کردنی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم