داغ کرده

لغت نامه دهخدا

داغ کرده. [ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) نعت مفعولی از داغ کردن : ملهوز؛ داغ کرده بر تندی بناگوش.( منتهی الارب ). || بنده. غلام :
دشمنش داغ کرده زحل است
از سعادت چه رونقش دانند.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 486 ).

فرهنگ فارسی

نعت مغعولی از داغ کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال تاروت فال تاروت فال امروز فال امروز فال تاروت فال تاروت