خاک بوس

لغت نامه دهخدا

خاکبوس. ( حامص مرکب ) بوسیدن زمین مراحترام را. سجده از روی ادب بجا آوردن :
پیران قبیله خاک برسر
رفتند بخاکبوس آن در.نظامی.زین پس من و خاکبوس پایت
گردن نکشم ز حکم و رایت.نظامی.اعظم قوام دولت و دین آنکه بر درش
از بهر خاکبوس نمودی فلک سجود.حافظ.در طوس بشرف خاکبوس حضرت اعلی مستعد گشت. ( سمطالعلی ص 35 ). || ( نف مرکب ) بوسنده خاک مر احترام را :
که آئی بفرمانبری شاه را
بوی خاکبوس آن کئی گاه را.( گرشاسب نامه ).تا لب من خاک بوس کوی تست
هر دم از لب بوی جان می آیدم.؟

فرهنگ عمید

۱. بوسندۀ خاک در نزد کسی به رسم تعظیم و احترام.
۲. (اسم مصدر ) بوسیدن زمین از روی ادب و احترام: ز این پس من و خاک بوس پایت / گردن نکشم ز حکم و رایت (نظامی۳: ۴۹۰ ).

فرهنگ فارسی

بوسیدن زمین و مر احترام را سجده از روی ادب بجا آوردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم