ساده دلی

لغت نامه دهخدا

ساده دلی. [ دَ / دِ دِ ] ( حامص مرکب ) ساده دل بودن. ساده بودن. سلیم دلی. صاف صادقی. مقابل عیاری :
عجب از قیصرم آید که بدان ساده دلی است
کو، ز مسعود پراندیشه و غوغا نشود.منوچهری.خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار.حافظ.|| نادانی. ( شرفنامه منیری ). بی عقلی. خفیف عقل بودن. ابلهی. احمقی.

فرهنگ عمید

۱. ساده دل بودن، سادگی و صداقت.
۲. زودباوری.

فرهنگ فارسی

ساده دل بودن سلیم دلی صاف صادقی مقابل عیاری .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم