لغت نامه دهخدا
زیر رکاب و علم فاطمی
نرم شود بیخردان را رقاب.ناصرخسرو.ای پسر دین محمد بمثل ْ چون جسد است
که بر آن شهره جسد فاطمیان همچو سرند.ناصرخسرو.خورشید فاطمی شد و باقوت
برگشت و از نشیب به بالا شد.ناصرخسرو.
فاطمی. [ طِ می ی / می ] ( اِخ ) خلفای فاطمی ؛ فاطمیان. رجوع به فاطمیان شود.