لغت نامه دهخدا
منم غلام خداوند زلف غالیه گون
تنم شده چو سر زلف اونوان و نگون.رودکی.با طره مشکین همگی فتنه چینی
با غالیه گون خط سیه شور تتاری.فرخی.شاهد روز کز هوا غالیه گون غلاله شد
شاهد تست جام می زو تو هوای تازه بین.خاقانی.و آن غالیه گون خط سیاهش
پرگار کشید گرد ماهش.نظامی.