راه جو

لغت نامه دهخدا

راه جو. ( نف مرکب ) راه جوی. راه جوینده. جوینده راه. پژوهنده راه. جویای راه. متجسس و متفحص راه. || جوینده ٔراه حقیقت. پژوهنده راه و طریقت درست :
جهاندیدگان پیش او آمدند
شکسته دل و راهجو آمدند.فردوسی.و رجوع به راه جوی شود.

فرهنگ عمید

جویندۀ راه.

فرهنگ فارسی

راه جوی . راه جوینده . جویند. راه . یا جویند. راه حقیقت .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم