لغت نامه دهخدا
فصیح تر کس،جایی که او سخن گوید
چنان بود ز پلیدی که خورده باشد بنگ.فرخی.سخنوران ز سخن پیش تو فرومانند
چنان کسی که به پیمانه خورده باشد بنگ.فرخی.سپس بیهشان دهر مرو
گر نخوردی تو همچو ایشان بنگ.ناصرخسرو.خر بنگ خورد گویی و دیوانه شد به شعر
خرزهره خورده بودی باری به جای بنگ.سوزنی.تا بنگ و کوکنار به دیوانگی کشد
دیوانه باد خصم تو بی کوکنارو بنگ.سوزنی.گر بنگ خوری چو سنگ مانی برجای
یکباره چو بنگ میخوری سنگ بخور.سعدی.شیرازی در مسجد بنگ می پخت، خادم مسجد بدو رسید با او از در سفاهت درآمد. ( منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 147 ). عربی بنگ خورده بود و در مسجدی خفته، مؤذن به غلط گفت: النوم خیر من الصلوة. عرب گفت: واﷲ صدقت یا مؤذن بالف مرة. ( منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 167 ).