سعف

لغت نامه دهخدا

سعف. [ س َ ع َ ] ( ع اِ ) شاخ درخت خرما برگ دور کرده و یا برگ آن یا اکثر آن است که خشک را سعف گویند و تر را شطبة. || رخت عروس. سعوف جمع آن است. || سر کوه. || شیرینه که بر پتفوز و سر و روی شتر مانند گر بیرون آید و موی مژه و جز آن بریزاند. || هرچیز نیکو و کامل از مملوک یا از هرچیز گرانمایه یا خانه و سرا که مالک آن شوی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
سعف. [ س َ ] ( ع مص ) نو برخاستن بن ناخن. ( تاج المصادر بیهقی ). ریشه شدن بن ناخن دست. ( آنندراج ). || روا کردن حاجت کسی را. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) آخریان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سلعه. متاع. کالا. اثاث البیت. || مرد فرومایه. ( منتهی الارب ). || سرکوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(سَ عَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - اسباب خانه ، کالای منزل . ۲ - جهاز عروس . ۳ - شاخة درخت خرما که از برگ دور شده باشد. ۴ - برگ درخت خرما، ج . سعوف .

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - اسباب خانه کالای منزل . ۲ - جهاز عروس . ۳ - شاخه درخت خرما که از برگ دور شده باشد . ۴ - برگ درخت خرما جمع سعوف .
نو برخاستن بن ناخن . ریشه شدن بن ناخن دست . یا روا کردن حاجت کسی را .

ویکی واژه

اسباب خانه، کالای منزل.
جهاز ع
شاخة درخت خرما که از برگ دور شده باشد.
برگ درخت خرما؛
سعوف.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال اوراکل فال اوراکل فال احساس فال احساس فال رابطه فال رابطه