بقی

لغت نامه دهخدا

بقی. [ ب َ ق ْی ْ ] ( ع مص ) انتظار کشیدن کسی را و نگریستن به سوی وی، واوی و یایی است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و فی الحدیث: بقینا رسول اﷲ صلی اﷲ علیه وسلم؛ ای انتظرناه. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
بقی. [ ب َ قا ] ( ع مص ) بقاء. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به بقاء شود.
بقی. [ ب َ ] ( اِخ ) بقی بن مخلد حافظ اندلسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به ابوعبدالرحمن بقی بن مخلد اندلسی قرطبی شود.

فرهنگ فارسی

بقی بن مخلد حافظ اندلسی.

دانشنامه عمومی

بقی روستایی است در دهستان فشارود از توابع بخش مرکزی شهرستان بیرجند، واقع در استان خراسان جنوبی که بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این آبادی ۶۵ نفر ( در ۲۴ خانوار ) بوده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بَقِیَ: باقی ماند
ریشه کلمه:
بقی (۲۱ بار)

ویکی واژه

بَقی :(baghi) در گویش گنابادی یعنی نابود، هلاک، تخریب، فراموش شده و از یادها رفته، بقیه، آنچه باقی مانده است، ادامه اش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال درخت فال درخت فال چوب فال چوب فال قهوه فال قهوه