بمجرد

لغت نامه دهخدا

بمجرد. [ ب ِ م ُ ج َرْ رَ دِ ] ( حرف اضافه مرکب ) ( از: «ب » + مجرد ) فی الفور. درحال. بلافاصله. در همان آن. ( ناظم الاطباء ). || فقط. بدون چیزی دیگر : بمجرد گمان... نزدیکان خود را مهجور گردانیدن... تیشه بر پای خود زدن بود. ( کلیله و دمنه ). رجوع به مجرد شود.

فرهنگ فارسی

در حال بلافاصله در همان آن بمحض . توضیح لازم الاضافه است .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم