لغت نامه دهخدا
برگیر کلند و تبر و تیشه و ناوه
تا ناوه کشی ، خارزنی گرد بیابان.خجسته.چو بشناخت آهنگری پیشه کرد
کجا زو تبر اره و تیشه کرد.فردوسی.گروه ورا تیشه بر خاک بود
درختان لک و کشتشان ماک بود.اسدی ( از یادداشت بخطمرحوم دهخدا ).در خانه دین چون بری سازی
از فکرت تیشه ساز و دست اره.ناصرخسرو.نجار گوهرم که نجیبان طبع من
جز زیر تیشه پدر خویشتن نیند.خاقانی.ای عزیز مادر و جان پدر تا کی ترا
این بزیر تیشه دارد و آن بسایه دوکدان.خاقانی.تیشه در بیشه بلا بردی
هر سر شاخ بابزن کردی.خاقانی.رومیان هندوان پیشه او
چینیان ریزه چین تیشه او.نظامی ( هفت پیکر چ وحید ص 59 ).گرد عالم شد این حکایت فاش
تیز شد تیشه ها ز بهر تراش.نظامی ( هفت پیکر چ وحید ص 121 ).حطب را اگر تیشه بر پی زنند
درخت برومند را کی زنند.سعدی ( بوستان ).ترا تیشه دادم که هیزم شکن
نگفتم که دیوار مسجد بکن.سعدی.همه اندر تراش چون تیشه
کی بماند درخت در بیشه.اوحدی.ندهد این بجز آن راد که چون تیشه بود
دور باد آنکه ترا شد سوی خود چون تیشه.ابن یمین.سر خویش چون تیشه افکنده پیش
نهی پیشش انگشت بر چشم خویش.طاهر وحید ( از آنندراج ). || افزار آهنی سنگ تراشان. ( فرهنگ فارسی معین ). افزار آهنین که... سنگ تراشان دارند... پاره آهنی باشد به شکل انگشت مردم که سر تیزی دارد و بی دسته بود و سنگ تراشان سنگ بدان کنند و آن را در عرف هندی یانکی گویند... ( آنندراج ) :
کانرا که تیشه رخنه کند فضل کان نهم