ره کردن

لغت نامه دهخدا

ره کردن. [ رَه ْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) راه کردن. هدایت کردن. راهنمایی کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
بگفتا مرا زود آگه کنید
روان را سوی روشنی ره کنید.فردوسی. || نفوذ کردن.راه یافتن :
دگرکاین تهمتش بر طبع ره کرد
که خسرو چشم هرمز را تبه کرد.نظامی.طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد.نشاط اصفهانی.رجوع به راه کردن در همه معانی شود.

فرهنگ معین

(رَ. کَ دَ ) (مص م . ) رام کردن .

فرهنگ فارسی

هدایت کردن . راهنمایی کردن

ویکی واژه

رام کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم