بندگان

لغت نامه دهخدا

بندگان. [ ب َ دَ / دِ ] ( اِ ) جمع بنده :
خدای را نستودم که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش بسود.رودکی.بندگان گناه کنند و خداوندان درگذرند. ( تاریخ بیهقی ). وبدست بندگان جز سعی و جهدی به اخلاص نباشد. ( کلیله ودمنه ).
بندگان را که از قدر حذر است
آن نه زیشان که آن هم از قدر است.سنایی.رجوع به بنده شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع بنده.۱ - بنده ها ۲ - در خطاب شفاهی و کتبی به شاه : ( بندگان اعلی حضرت همایونی . ) گویند و نویسند . یا بندگان اشرف . در خطاب به شاه و امیر بکار برده میشده .
جمع بنده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم