لغت نامه دهخدا
جیل. ( ع اِ ) گروه مردم. ( مهذب الاسماء ). گروهی ازمردمان ، گویند عرب جیل است و ترک جیل است و چین جیل است و گویند جیل عبارت است از هر ملتی که بزبانی اختصاص دارند. ( منتهی الارب ). گروهی از مردم و گاه بر مردم یک زمان اطلاق گردد. ( اقرب الموارد ). ملت. شعب. امت. قوم. طایفه. نژاد. ج ، اجیال. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || قرن. ( ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ). || کاروان. ( مهذب الاسماء ).
جیل.( اِخ ) مردم گیلان را گویند. ( صبح الاعشی ج 1 ص 367 ).
جیل. ( اِخ ) ابن جیلانشاه ، ملقب به گاوباره. پس از پدر بتخت نشست و تمامی بلاد جیل و دیلم را مسخر نمود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 402 شود.