خبل

لغت نامه دهخدا

خبل. [ خ َ ] ( ع مص ) فاسد گردانیدن. خراب کردن. تباه نمودن. ( از اقرب الموارد ). || زایل کردن غصه عقل را. زایل شدن عقل در اثر غصه و حزن.( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) ( تاج العروس ) ( قاموس ) ( لسان العرب ) ( تاج المصادر بیهقی ).
- امثال :
عاد غیث علی ما خبل ؛ ای افسد.
|| شل کردن دست. منه : ید مجبولة عن العضد. || بازداشت کردن و منع کردن. منه :واﷲ خابل الریاح ؛ ای حابسها. ( از اقرب الموارد ). || کوتاهی کردن در کار پدر. ( از منتهی الارب )( اقرب الموارد ). فعل این مصدر در این معنی با «عن » استعمال میشود یعنی بصورت : خبل عن فعل ابیه ؛ ای قصر.( از اقرب الموارد ). || پیر زفت شدن. ( از تاج المصادر بیهقی ). || اسقاط سین و فاء از مستفعلن در بحر رجز و بسیط کردن . ( از اقرب الموارد ) ( از تعریفات جرجانی ). اجتماع خبن و طی است در مستفعلن و متعلن بماند فعلتن بجای آن نهند و این فاصله کبری است... و چون هر دو بسبب جزو بدین زحاف ناقص میشود و آنکه بنفس خویش مستقل می آید آنرا مخبول خوانند. ( از المعجم ).
خبل. [ خ َ ب َ ] ( ع مص ) مجنون شدن. || شل شدن دست. ( از اقرب الموارد ).
خبل. [ خ َ ] ( ع اِ ) تباهی اعضاء. || فالج. ( از منتهی الارب )( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || قطع دست و پای. ج ، خبول. منه : لنا فی بنی فلان دماء و خبول. و نیز: من اصیب بدم اوخبل. ( از اقرب الموارد ). || منع. ( از منتهی الارب ). || انعام. آنچه زیاده بر اجرت مشروطی که حمال معین کرده است داده شود. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || قرض. || استعاره. ( از اقرب الموارد ).
خبل. [ خ َ ب َ ] ( ع اِ ) تباهی و فساد اعضاء. || فالج. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || جن. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || جنون. ( از اقرب الموارد ). || مرغی است که تمام شب بانگ کند و گوید ماتت خبل. || توشه دان. || مشک پر و مملو. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
خبل. [ خ ُ ] ( ع اِ ) خاطر. دل. گمان. ( از ناظم الاطباء ). منه : وقع فی خبلی ؛ افتاد در دل من معنی این اصطلاح : خطا کردم و پشیمان شدم. ( از منتهی الارب ) || گمان. تصور. ( از ناظم الاطباء ).
خبل. [ خ َ ب ِ ] ( ع ص ) دیوانه. مجنون. ( از اقرب الموارد ). || سخت و تنگ. منه : «دهرخبل »؛ روزگار سخت و پیچان بر مردم. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(خَ بَ ) [ ع . ] (اِمص . ) ۱ - دچار جنون شدن . ۲ - فلج شدن .
(خَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) فاسد کردن ، تباه کردن . ۲ - (اِمص . ) فساد، تباهی .

فرهنگ عمید

در عروض، حذف سین و فا از مستفعلن چنان که متعلن باقی بماند و فعلتن به جای آن بگذارند، مخبول.
جنون، دیوانگی.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) مبتلا بجنون شدن . ۲ - (اسم ) تباهی عقلتباه مغزی دیوانگی. ۳ - تباهی اعضا وفالج و قطع دستان و پاها. جمع : خبول . ۴ - ( مصدر ) افتادن سین وفائ از (( مستفعلن ) ) در بحرهای بسیط و رجز .
دیوانه مجنون

دانشنامه آزاد فارسی

خَبْل
(در لغت به معنی تباهی عقل و اعضا) اصطلاحی در عروض، از زحاف های عروضی. حذف «س» و «ف» از «مستفعلن» است. در این جا به جای «مُتَعِلُن» باقی مانده «فَعِلَتُن» گذارند. رکن تحت زحاف خبل را مخبول نامند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲(بار)
فساد (صحاح) خبال نیز به معنی فساد است چنانکه راغب گفته از غیر خودتان همراز مکیرید که در فساد شما کوتاهی نمی‏کنند اگر منافقان با شما به جنگ بیرون می‏شدند شما را فقط تباهی می‏افزودند. نا گفته نماند همراز بودن کافر و رفیق بودن منافق در جنگ، سبب اعوجاج فکر است زیرا آنها همیشه با وسوسه‏ها و سخنان باطل، افکار را پریشان می‏کنند. پس خبال هر تباهی نیست بلکه تباهی نیست بلکه تباهی و فساد فکری است. لذاست که راغب در معنی آن گفته: آن فسادی است که بر حیوان عارض می‏شود و موجب اضطراب می‏گردد مثل جنون یا مرضی که در فکر و عقل مؤثر است در اقرب گفته خبال به معنی فساد است که در افعال و بدان و عقول باشد. خبل را افساد نیز گفته‏اند . این کلمه فقط در دو آیه فوق آمده است .

ویکی واژه

فاسد کردن، تباه کردن.
فساد، تباهی.
دچار جنون شدن.
فلج شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال ورق فال ورق فال عشقی فال عشقی فال درخت فال درخت