لغت نامه دهخدا
خیز و پیش آر از آن می خوشبوی
زود بگشای خیک را استیم.خسروی.یکی خیک می داشتند آن زمان
گرفتند یک ماده گور گران.فردوسی.ز گنجور دستور بستد کلید
خورشخانه و خیکهای نبید.فردوسی.آن خوشه بین چنانکه یکی خیک پرنبید
سربسته و نبرده بدو دست هیچکس.بهرامی.آن خجش ز گردنش بیاویخته گویی
خیکی است پر از باد بیاویخته از بار.لبیبی.ز تن رفته خون با گل آمیخته
چو خیک سیه باده زو ریخته.اسدی.روزگار عصیر انگورست
خم ازو مست و خیک مخمور است ابوالفرج رونی ( از سندبادنامه ).خرسر و خرس روی و سگ سیرت
خر گرفته بکول خیک شراب.سوزنی.موی برخیک دمیده ز حد تیغ زن است
تا بخلوت لب خون بر لب بنت العنب است.انوری ( از آنندراج ).خیک است زنگی خفقان دار کز جگر
وقت دهان گشا همه صفرا برافکند.خاقانی.کو خیک براندوده به قیر و ز درونش
تن عودی و مشکی شده دل ناری و مائی.خاقانی.دو پستان چون دو خیک آب رفته
ز زانو زور و از تن تاب رفته.نظامی.خری آبکش بود و خیکش درید
کری بنده غم خورد و خر میدوید.نظامی.بفرمود تا بر خیکها فرودمند و بر خویشتن بندند و از آب بگذرند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). بعضی بخیکها بگذشتند و بعضی در نواحی اسبان زدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
باده در خیک و بنگ در انبان
گرنه دیوانه ای مشو جنبان.اوحدی.- امثال :
خیک بزرگ روغنش خوب نمیشود.
خیک درید و هم خر افتاد ؛ کنایه از آن است که کار گذشته اصلاح نخواهد یافت. ( انجمن آرای ناصری ) :
یکباره دلش ز پا درافتاد
هم خیک درید و هم خر افتاد.نظامی.