ورزیده

لغت نامه دهخدا

ورزیده. [ وَ دَ / دِ ] ( ن مف ) مواظب در کار. ( ناظم الاطباء ). کارکرده. || پیاپی انجام داده. ( فرهنگ فارسی معین ). کسی را گویند که مواظبت و ممارست بسیار در کاری داشته باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). ساعی و جاهد. ملازم و مشغول. کارآزموده. کارکشته.از کار درآمده. مجرب. آزموده. بسیار آزموده. باتجربه. ( ناظم الاطباء ). || چیزی را گویند که بسیار بدست کشیده باشند مانند پوست و امثال آن. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). هر چیز مستعمل. ( ناظم الاطباء ). مکرر به کاربرده. مستعمل. ( فرهنگ فارسی معین ). || کاشته شده. ( ناظم الاطباء ). || عادت گرفته. ( صحاح الفرس ). || حاصل کرده.مکتسب. به دست آمده. ( فرهنگ فارسی معین ) :
فرستم به گنج تو از گنج خویش
همان نیز ورزیده رنج خویش.فردوسی.

فرهنگ معین

(وَ دِ ) (ص مف . ) ۱ - کارآزموده ، با تجربه . ۲ - نیرومند.

فرهنگ عمید

۱. ورزش کرده، نیرومند.
۲. [قدیمی] حاصل کرده و به دست آورده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - کار کرده . ۲ - پیاپی انجام داده . ۳ - شخص ممارست کرده تمرین کرده تجربه دارنده : مدت هفت سال صنعتکارانی ورزید. متعدد روی درها و پنجره کار کرده اند . ۴ - کوشیده . ۵ - حاصل کرده مکتسب بدست آمده : فرستم بگنج تو از گنج خویش همان نیز ورزید. رنج خویش . ( شا ) ۶- زراعت کرده . ۷- مکرر بکار برده مستعمل ( پوست و غیره ) .

ویکی واژه

کارآزموده، با تجربه.
نیرومند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم