لغت نامه دهخدا
جرم. [ ج َ ] ( معرب، ص ) معرب گرم است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || زمین سخت گرم. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). یقال: بلاد «جرم و صرد»؛ ای «حر و برد». ( از اقرب الموارد ). نقیض صرد. هر دو کلمه دخیل اند به معنی گرم و سرد. ( از المعرب جوالیقی ص 96 ). || ( اِ ) نوعی از زورقهای یمنی. ( منتهی الارب ). زورق در لغت اهل یمن. ( از اقرب الموارد ). ج، جُروم. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
جرم. [ ج َ ] ( پسوند ) در فارسی مزید مؤخر امکنه قرار گیرد چنانکه: ماجرم، جاجرم. ( یادداشت مؤلف ).
جرم. [ ج َ رَ ] ( ع مص ) خوردن گرفتن جرام خرما را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) خطا و گناه. ( از اقرب الموارد ).
- لاجرم؛ لابد و لامحاله و هرآینه. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و فراء گوید: این کلمه در اصل به معنای لابد و لامحاله بود و بر اثر رواج و کثرت استعمال به معنی قسم تغییر معنی یافت تا آنکه بمنزله کلمه «حقّا» درآمد و به همین جهت جواب آن بلام مفتوح مصدر گردد. چنانکه گویند: «لاجرم لافعلن کذا» و «لاجرم لاتینک »؛ ای حقا. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و در آن لغاتی است: لاذاجرم، لا اَن ْ ذاجرم، لا عن ذاجرم و لاجَرم، لاجَرُم، لاجَرِم، لاجُرم. ( منتهی الارب ). در فارسی به معنی ناگریز و ناچار ولاعلاج استعمال میشود: لاجرم حقهای آن پیر مشفق نگاه داریم در فرزندان وی که پیش مااند. ( تاریخ بیهقی ).