لغت نامه دهخدا
گر آن بادپایان برفتندتیز
تو بیدست و پا از نشستن بخیز.سعدی.گرت نهی منکر برآید ز دست
نباید چو بی دست و پایان نشست .سعدی.مهیا کن روزی مار و مور
اگر چند بیدست و پایند و زور .سعدی.|| کنایه از سراسیمه باشد. ( بهار عجم ) ( هفت قلزم ) ( آنندراج ). سراسیمه و آشفته و سرگردان. ( ناظم الاطباء ).