لغت نامه دهخدا
شاخی برآمد از بر شاخ درخت تود
تاخی ز مشک و شاخ ز عنبر درخت عود.رودکی.عشق آتش تیز و هیزم تاخ منم
گر عشق بماند این چنین آخ تنم.صفار ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 77 ).پر از کوه بیشه جزیری فراخ
درختش همه عود و بادام و تاخ.اسدی ( از آنندراج ).سؤال من بتو گیراتر است میدانم
ازآنکه آتش افروخته بهیزم تاخ.سوزنی.
تاخ. [ تاخ خ ] ( ع ص ) بی اشتها. ( منتهی الارب ).