تشریع

لغت نامه دهخدا

تشریع. [ ت َ ] ( ع مص ) بیان کردن راه را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || به آبشخور آوردن. ( زوزنی ). به آب آوردن شتران را که احتیاج به کشیدن دلو و ریختن آن در حوض نباشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || فرورفتن در آب. || شراع قرار دادن سفینه را. ( از اقرب الموارد ). || در عرف فقیهان و حقوق دانان ، قانون نهادن. وضع قانون. قانون گذاری. || در تداول خاص متشرعه ، امر غیرمشروعی را بشرع منسوب داشتن ، چنانکه امر غیرمحرمی را حرام یا عمل غیرواجب را واجب شمردن. بدعت نهادن. امر غیردینی را در دین وارد ساختن.

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) شریعت آوردن ، آیین نهادن .

فرهنگ عمید

۱. بیان کردن و نمودار ساختن راه یا شریعت.
۲. شریعت آوردن، آیین ساختن.

فرهنگ فارسی

بیان کردن ونمودارساختن راه یاشریعت

ویکی واژه

شریعت آوردن، آیین نهادن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم