لغت نامه دهخدا
بماند بزاری روانش بجای
خرامش نیابد بدیگر سرای.فردوسی. || حرکت بناز :
گه خرامش چون لعبتی کرشمه کنان
بهر خرامش از او صدهزار غنج و دلال.فرخی.تاتوانی شهریارا روز امروز این مکن
جز بگرد خم خرامش جز بگرد دن دنه.منوچهری.نخستین خرامش درین کوچگاه
به البرز خواهم برون برد راه.نظامی.چمن باز نو شد بشمشاد و سرو
خرامش درآمد بکبک و تذرو.نظامی.هِبِلّی ̍؛ خرامش. هرکله ؛ رفتار بنازو خرامش. خَبَیَّخَه ؛ نوعی از خرامش. ( منتهی الارب ).