مرارت

لغت نامه دهخدا

مرارت. [ م َ رَ ] ( از ع اِمص ) مرارة. تلخ شدن. رجوع به مَرارَة شود. || ( اِمص ) تلخی. ( غیاث اللغات ). ضد حلاوت : بداند که مرارت آن کاس و حرارت آن باس کفار را عام است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 354 ). || مشقت. زحمت. رنج. سختی :
فروشده به همه محنت و بلا دشمن
برآمده ز همه نهمت و مرارت کام.مسعودسعد.مپندار از لب شیرین عبارت
که کامی حاصل آید بی مرارت.سعدی.- مرارت کشیدن ؛ زحمت کشیدن. رنج بردن. ( ناظم الاطباء ). تحمل تلخی و سختی و مشقت کردن.
|| ( اِ ) زهره. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مرارة و مراره شود.
مرارة. [ م َ رَ ] ( ع مص ) تلخ شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 87 ) ( دستورالاخوان ) ( زوزنی ). تلخ گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) تلخی. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). رجوع به مرارت و مراره شود. || ( اِ ) زهره هر حیوان. ( از منتهی الارب ) ( ازغیاث اللغات ) ( از مهذب الاسماء ) ( از بحر الجواهر ). جای صفرا. ( ناظم الاطباء ). کیسه مانندی که متصل به کبد قرار دارد و دهانه آن به کبد بازمی شود و در آن صفرا تولید می شود. ( از اقرب الموارد ). ج ، مرارات ، مرائر.
مرارة. [ م ُ رَ ] ( ع اِ ) واحد مرار. یک درخت مرار. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مُرار شود.

فرهنگ معین

(مَ رَ ) [ ع . ] (اِمص . ) تلخی .

فرهنگ عمید

۱. تلخ شدن.
۲. تلخی.
۳. [مجاز] رنج، سختی.
* مرارت کشیدن: (مصدر لازم ) [مجاز] زحمت کشیدن، رنج بردن، تلخی چشیدن.

فرهنگ فارسی

تلخ شدن ، تلخی
۱- ( مصدر ) تلخ گشتن . ۲- ( اسم ) تلخی : ... و مرارت حق را بوقت تجریع در ظرف تقریع بانگبین تلطف چاشنی میدهد . ۳ - سختی مشقت .

ویکی واژه

تلخی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال جذب فال جذب فال انگلیسی فال انگلیسی فال تخمین زمان فال تخمین زمان