تبرم

لغت نامه دهخدا

تبرم. [ ت َ رَ ] ( اِ ) زن محترم و بزرگ و خاتون. ( ناظم الاطباء ). شعوری آن را بفتح اول و سکون را ضبط کرده و معنی آن را خاتون بزرگ نوشته است. ( لسان العجم ج 1 ورق 285 الف ) :
تبرم خانواده بود ماما
نظرگاهش چوبوده جلوه آرا.میر نظمی ( از لسان العجم شعوری ایضاً ).
تبرم. [ ت َ ب َرْ رُ ] ( ع مص ) سیربرآمدن. ( تاج المصادر بیهقی ). تضجر. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || مانده شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || ملول گردیدن. ( منتهی الارب ). فیه و به مل . ( قطر المحیط ) ( غیاث اللغات )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بستوه آمدن. ( منتهی الارب )( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : از تمادی ایام پدر و طول مقاسات هفوات او تبرم نمودند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 316 ). از سر دلال و ملال و تبرم سخن می گفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 359 ). || تعنت. || تَحَکﱡم. ( قطرالمحیط ). || استوار شدن. ( فرهنگ نظام ).

فرهنگ معین

(تَ بَ رُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) به ستوه آمدن ، ملول شدن .

فرهنگ عمید

۱. ملول شدن، دلتنگ شدن.
۲. به ستوه آمدن.

فرهنگ فارسی

دلتنگ شدن، به ستوه آمدن
ستوهیدن بستوه آمدن ملول شدن .
زن محترم و بزرگ و خاتون شعوری آنرا بفتح اول و سکون را ضبط کرده و معنی آنرا خاتون بزرگ نوشته است .

ویکی واژه

به ستوه آمدن، ملول شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال عشق فال عشق فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال فرشتگان فال فرشتگان