بلاتکلیف

لغت نامه دهخدا

بلاتکلیف. [ ب ِ ت َ ] ( ع ص مرکب ) ( از: ب + لا ( نفی ) + تکلیف ) بدون تکلیف. بی تکلیف. آنکه نداند چه کار باید بکند. ( فرهنگ فارسی معین ). که نداند چه بایدش کردن.

فرهنگ معین

( ~. تَ ) [ ع . ] (ص . )آن که نداند چه کار باید بکند، بدون تکلیف .

فرهنگ فارسی

آنکه نداند چه کار باید بکند بدون تکلیف بی تکلیف یا بلاتکلیفی . حالت و کیفیت بلا تکلیف بی تکلیفی .
بدون تکلیف ٠ بی تکلیف ٠ آنکه نداند چه کار باید بکند٠ که نداند چه بایدش کردن

ویکی واژه

آن که نداند چه کار باید بکند، سرگردان، بدون تکلیف.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم