دادن

لغت نامه دهخدا

دادن. [ دَ ] ( مص ) اسم مصدر آن دهش است. اعطاء. ( ترجمان القرآن ). ایتاء. ( ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن. در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن. تسلیم کسی کردن چیزی را. ارزانی داشتن چیزی بکسی. منح. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). اکاحة. مقاواة. مشن. امداش. تمزیج. رفد. انالة. نالة نال. نیل. تفصیع. تهیث. همر. مهاتاة. شکد. ( منتهی الارب ). بذل. ( تاج المصادر ). تشکید. تلزئة. تسویم. تسویغ. اصراب. سمرجة. اطهاف. ( منتهی الارب ). عطاء. ( تاج المصادر ). معاطاة. تنویل. میح. میاحة. امتیاح. ( منتهی الارب ). امظاء. ( تاج المصادر ) :
یا نرجسی و بهاری
بده مرا یک باری.ابونواس.بیک گردش بشاهنشاهی آرد
دهد دیهیم و طوق و گوشوارا.رودکی.نفرین کنم بدرد ( ز درد ) و بلا این زمانه را
کو داد کبر و مرتبت این کوفشانه را.شاکر بخاری.بگربه ده و به غلبه سپرز و خیم همه
و گر یتیم بدزدد بزنش و تاوان کن.کسائی.یا رب مرا بعشق شکیبا کن
یا عاشقی بمرد شکیبا ده.اورمزدی.ترا تاسپه داد لهراسب شاه
و گشتاسب را داد گاه و کلاه.فردوسی.که هرکز میانه نهد پیش پای
مر او رادهم دخترم را همای.فردوسی.ازو شاد شد شاه و کرد آفرین
بدادش بدو باره خویش و زین.فردوسی.کرا داد خواهد خداوند گنج
نبایدکشیدن بسی درد و رنج.فردوسی.به هر سال چندانکه خواهی دهم
دوصد گنج از این پادشاهی دهم.فردوسی.بتو داد خواهم همی دخترم
نگه کن بروی و سر و افسرم.فردوسی.نهادند مهر از برمشک چین
فرستاده را داد و کرد آفرین.فردوسی.بتو دادم آن شهر و آن روستا
تو بفرست اکنون یکی پارسا.فردوسی.بیزدان چنین گفت کای دادگر
تو دادی مرا دانش و زورو فر.فردوسی.فرامرز را داد ببر بیان
بزرین کمربست او را میان.فردوسی.چو فرزند گردد سزاوار گاه
بدو ده بزرگی و گنج و سپاه.فردوسی.از ایران و توران و هندوستان
همان ترک تا روم و جادوستان.فردوسی.ترا داد یزدان بپاکی نژاد

فرهنگ معین

(دَ ) [ په . ] (مص م . ) ۱ - چیزی را به کسی سپردن . ۲ - بخشیدن . ۳ - زدن . ۴ - حمله کردن . ۵ - خوراندن . ۶ - برآوردن ، رویاندن .

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ گرفتن] چیزی به دست کسی سپردن.
۲. با دست خود چیزی در دست کسی گذاشتن.
۳. بخشیدن.
۴. سفارش کردن.
۵. ثمر کردن درخت.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ساختن ایجاد کردن .

ویکی واژه

سپردن، واگذار کردن چیزی به کسی یا جایی؛ مقابل گرفتن.
بخشیدن، زدن، حمله کردن، خوراندن، برآوردن، رویاندن.
كنش واگذار كردن و تسليم كردن؛ كنش آفريدن، خلق كردن در واژه دادار به چم آفريدگار نمايان است.
وبال است دادن به رنجور قند/كه داروی تلخش بود سودمند. «سعدی»
در آن وقت نوميدی آن مرد راست/گناهم ز دادار داور بخواست. «سعدی»
برگرفته از پارسی میانه:dah "دادن"، ماده ماضی dāt . در اوستایی: ريشه dā "دادن ، نهادن". ایران باستان: dāta مشتق از هندواروپایی: ريشه -dō به معنی دادن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم