حل شدن

لغت نامه دهخدا

حل شدن. [ ح َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) آب شدن. || حل شدن مشکل ؛ مرتفع شدن آن :
باش تا حس های تو مبدل شود
تاببینی شان و مشکل حل شود.مولوی.ای لقای تو جواب هر سؤال
مشکل از تو حل شود بی قیل وقال.مولوی.

فرهنگ فارسی

آب شدن

ویکی واژه

dissolversi
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم