جموح

لغت نامه دهخدا

جموح. [ ج َ ] ( ع ص ) اسب سرکش. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || اسب تیزروبانشاط. ( منتهی الارب ). جموح در اسب دو معنی دارد، معنی اول که سرکشی باشد عیب است برای اسب و معنی دوم که سرعت و نشاط باشد عیب نیست. ( از اقرب الموارد ).
جموح. [ ج ُ ] ( ع مص ) در همه معانی رجوع به جماح و جمح شود.

فرهنگ معین

(جُ ) [ ع . ] (مص ل ) ۱ - سرکشی کردن اسب . ۲ - (ص . ) اسب سرکش و تندرو.

فرهنگ عمید

سرکشی، خود سری.
۱. سرکش.
۲. کسی که نتواند از هوا و هوس خود بازگردد.

فرهنگ فارسی

در همه معانی

ویکی واژه

سرکشی کردن اسب.
اسب سرکش و تندرو.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم