جلی

لغت نامه دهخدا

جلی. [ ج ِل ْی ْ ] ( ع اِ ) تابدان که در سقف سازند. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
جلی. [ ج َل ْی ْ ] ( ع مص ) جلا دادن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به جلاء شود.
جلی. [ ج َ لی ی ] ( ع ص ) هویدا و آشکار. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ضد خفی. || بلند و درشت و سطبر. ( ناظم الاطباء ).
جلی. [ ج ُل ْ لا ] ( ع ص ) کار بزرگ. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ج ، جُلَل. ( منتهی الارب ). || تأنیث اَجَل. ( اقرب الموارد ). ج ، جُلَل. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(جَ لّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - آشکار، روشن . ۲ - صیقل داده شده .

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ خفی] واضح، روشن، آشکار.
۲. صیقل داده شده، پرداخت شده: خط جلی.
۳. رسا، شیوا، بلند: صلوات جلی.

فرهنگ فارسی

واضح، روشن، آشکار، صیقل داده شده، پرداخت شده
( صفت ) ۱- آشکار روشن : برهان جلی خط جلی . ۲- صیقل داده شده .
کار بزرگ یا تانیث اجل جمه جلل

ویکی واژه

آشکار، روشن.
صیقل داده شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال انبیا فال انبیا فال تاروت فال تاروت فال تماس فال تماس