لغت نامه دهخدا
همان مام رودابه ماهروی
که دستان همی جانفشاند بروی.فردوسی.که سربازی کنیم و جانفشانیم
مگر کاحوال صورت بازدانیم.نظامی.گر نسیم سحر از زلف تو بویی آرد
جان فشانیم بسوغات نسیم تو نه سیم.سعدی.در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر.سعدی.کام دلم این بود که جان بر تو فشانم
این کام میسر شد و این کار برآمد.سعدی.