تعمیه

لغت نامه دهخدا

تعمیه. [ ت َ ] ( ع مص ) بناحق ستم کردن بر کسی ودشمنی و سختی نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(تَ یِ ) [ ع . تعمیة ] (مص م . ) ۱ - کور کردن ، نابینا ساختن . ۲ - معما گفتن .

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] پوشیده ساختن معنی، معما گفتن.
۲. (ادبی ) در بدیع، بیان مطلبی به قلب و تصحیف و تبدیل کلمات یا بیان کردن مطلبی به شکل رمز و غوامض حساب که پس از تفکر و تعمق بسیار معنی آن کشف شود.
۳. [قدیمی] نابینا کردن، کور کردن.

فرهنگ فارسی

نابیناکردن، کورکردن، پوشیده ساختن معنی
۱ - ( مصدر ) کور کردن نابینا ساختن . ۲ - پوشیدن . ۳ - پوشیده گفتن معمی گفتن . ۴ - بیان کردن امری بوسیل. قلب و تصحیف و تبدیل کلمات یا بوسیل. رموز و محاسبات ابحدی که پس از تعمق کشف گردد .
بناحق ستم کردن بر کسی و دشمنی و سختی نمودن

ویکی واژه

تعمیة
کور کردن، نابینا ساختن.
معما گفتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال مکعب فال مکعب فال رابطه فال رابطه فال درخت فال درخت